عاشق شو بدبخت!

Galatea
مجلۀ زیستکاو

عاشق شو بدبخت!

«راه‌­های عاش­­ق‌­شدن. فروش طلسمِ عشق (تضمینی). دعای فوری برای عاشق‌­شدن. روش‌­های بالابردنِ هورمون عشق در بدن (کاملاً علمی). چطور کسی که دوست‌­مان ندارد را عاشق خودمان کنیم؟»

این جمله‌ها احتمالاً برای همۀ ما آشناست. حتی اگر خودمان هم هرگز در گوگل جست­وجوی­‌شان نکرده باشیم، حتماً حداقل یک‌بار به چشم­ یا گوش­‌مان خورده است، اگرچه تصادفی و ناخواسته. انصافاً هم عبارت­‌های کنجکاوی‌­برانگیز و وسوسه‌­کننده‌­ای هستند. چه کسی را می‌­شناسید که نخواهد بداند که آیا احساس و عواطفی مانند عشق را واقعاً می­‌توان با کم‌­وزیادکردن هورمون‌­ها و یا حتی با طلسم و دعا دستکاری کرد یا نه؟ اصلاً عشق و عاشق‌شدن چرا این­قدر برای ما آدم‌ها مهم است؟

فرقی هم نمی‌­کند که در چه دوره و زمانه­ و کجا زندگی کرده باشید؛ عشق از آن دسته موضوعاتی است که هرگز کهنه نمی‌­شود. تقریباً هیچ فیلم و قصه و ماجرای جالبی را پیدا نخواهید کرد که اثری از عشق و عاشقی در آن پیدا نشود. داستانی که هیچ رد پایی ــــ حتی بسیار کم­‌رنگ و محو ـــ از عشق در آن نباشد، احتمالاً داستان کسل‌­کننده‌‌ای است. پس اصلاً عجیب نیست که عاشق‌­شدن به یکی از مهم‌­ترین تجربه‌­ها در زندگی همۀ ما آدم‌­ها تبدیل شود. هیچ‌­کس دلش نمی­‌خواهد جوابش به این سؤالِ پرطرفدار که «تاحالا عاشق شدی؟» منفی باشد. اما اگر پیش نیامد و عاشق نشدیم چه؟ چه فاجعه‌­ای می­‌تواند بزرگ‌­تر ازاین باشد؟ اما آیا واقعاً این یک «فاجعه» است؟ و چه باید کرد؟ اصلاً کاری می­‌شود کرد؟ قرار است در ادامه راجع به همین حرف بزنیم.

 

عشق؛ حافظ شیرازی و شهاب رمضان

شاید در نگاه اول کمی عجیب یا حتی خجالت‌­آور به­‌نظر برسد، اما اشکالی ندارد؛ بیایید دو تکه از دو شعر که با فاصلۀ حدوداً 600 سال از یکدیگر سروده شده­‌اند را کنار هم بگذاریم: اول، «عاشق شو ار نه روزی، کار جهان سرآید»؛ و دوم، «عاشق شو، عشقِ من خاصّه / قلب من رو تو حسّاسه». اولی مال حافظ است، شاعر شُهرۀ فارس‌ی­زبان که حدوداً در سال 768 هجری شمسی از دنیا رفته؛ و دومی متن ترانه‌­ای­ست امروزی به نام «عاشق شو» از خواننده­‌ای به نام «شهاب رمضان» که احتمالاً حالا باید حدوداً چهل‌­وسه‌­ساله باشد.

اولی اصطلاحاً شعری «فاخر» است، و دومی را احتمالاً می‌­توانیم زیرمجموعۀ ترانه‌­های «عامه‌­پسند» یا «پاپ» قرار دهیم. فعلاً و این­جا کاری به ارزش ادبی یا زیباشناسانۀ این دو تکه نداریم. قصدمان هم مقایسۀ این دو شعر و آن دو شاعر نیست، هرچند که ذهن ما ــــ خواسته یا ناخواسته ــــ این کار را می‌­کند، آن­‌ها را با هم مقایسه خواهد کرد و به هرکدام شأن و ارزشی خواهد بخشید. اما قصد این یادداشت چیز دیگری است. این­جا این دو تکه‌­شعر را کنار هم قرار داده‌­ایم تا صرفاً به شباهتی که میان‌­شان پیداست انگشت بگذاریم.

آن شباهت چیست؟ بله، هردو با عبارتی امری ــــ یعنی با «عاشق شو» ـــــ آغاز می‌­شوند. کسی شما را به چیزی امر کرده. دستوری صادر شده است. همۀ ما هم در زندگی روزمرۀ­مان با انواع و اقسام عبارات امری مواجه می‌­شویم: «فریاد بزن»، «غذات رو بخور»، «چشم‌­هات رو ببند»، «پنجره رو باز کن» و هزاران جملۀ مشابه دیگر. شنوندۀ این­‌جور جملات هم قاعدتاً دو راه پیشِ رو دارد: اول اینکه دستور را بپذیرد و پیروی کند (فریاد بزند، غذا بخورد، چشم­‌ها را ببندد، پنجره را باز کند)؛ و دوم، نپذیرد و سرپیچی کند (فریاد نزند، غذا نخورد و…).

اما عبارت «عاشق شو» را در دو تکۀ بالا در نظر بگیرید. جمله‌­ای دستوری است که دو کلمه دارد و ظاهراً ساده است؛ و مثل تمام جملاتِ دستوریِ دیگر، ما را به کاری امر می‌­کند. اما به چه کاری؟ به عاشق‌­شدن؟ بله، کسی (شاعر) به ما دستورِ داده که عاشق شویم. در ادامه، اولی به شنونده نهیب می‌­زند و هشدار می­‌دهد که عمر آدمیزاد کوتاه است و خیلی‌­زود به سر می‌­رسد، بنابراین باید وقت را غنیمت شمرد و هرچه­‌زودتر عاشق شد. و دومی هم از قلب حساسِ شاعر و عشق خاصش به معشوق می‌­گوید.

ما ــــ مگر در شعر و ادبیات و حرف­‌های شاعرانه ـــ معمولاً چنین جمله‌­ای را نمی‌­شنویم یا کمتر می­‌شنویم. اگر هم شنیده­ باشیم، غالباً چندان جدی‌­اش نمی­‌گیریم و به‌­سادگی از کنار آن می‌­گذریم. اما بیایید این‌­بار کمی بِایستیم و به این عبارت سادۀ عجیب و دوکلمه­‌ای فکر کنیم: «عاشق شو!». خب، وقتی کسی به ما دستور می­‌دهد که فریاد بزنیم، غذا بخوریم، یا چشم­‌های­مان را باز کنیم، درهرصورت کاری وجود دارد که هم مختاریم و هم می‌توانیم انجامش بدهیم و یا اطاعت نکنیم و انجام ندهیم. اما دربارۀ عاشق‌­شدن چطور؟ آیا ما اختیار و اراده­‌ای برای عاشق‌­شدن داریم؟

گفتن ندارد که عاشق‌­شدن با فریادزدن و بستنِ چشم‌­ها و بازکردن پنجره فرق دارد. من نمی‌­توانم تصمیم بگیرم یا تلاش کنم تا عاشق شوم. هیچ‌­چیز مسخره­‌تر از تصویر آدمی نیست که دارد تقلّا می‌­کند و زور می‌­زند تا عاشق شود! و تازه قضیه به همین‌­جا هم ختم نمی‌­شود. دنبالۀ حرف حافظ را به‌­یاد بیاورید: «وگرنه روزی، کار جهان به سر می‌­آید». در حقیقت، شاعر بزرگ پارسی‌­زبان نه­‌تنها دستوری صادر کرده که اساساً تلاش برای اطاعت از آن ناممکن است، بلکه آن حرف عجیب و غیرممکن‌­اش را با یـک هشدارِ شَدید هم همراه می‌­کند: «وقت کمه. هرلحظه‌­ست که زمانِ مرگت فرا برسه. پس عجله کن! دست بِجُنبون!».

داره دیر می­شه!

عجله، شتاب، احساسِ دائمیِ زمان‌­کم‌­داشتن، و ترسِ تمام­‌شدنِ وقت. این‌­ها برای‌­تان آشنا نیست؟ حافظِ شیرازی، 600 سال قبل از ما، انگار دقیقاً همان اضطراب و احساسی را داشته که ما امروز و در قرن بیست‌­ویکم گرفتارش هستیم: همیشه عجله داریم، مدام نگران­‌ایم که وقت کم بیاوریم (حتماً شما هم این حرف را شنیده یا حتی خودتان گفته‌­اید: «ای­‌کاش شبانه‌­روز 48 ساعت بود!»)، و می‌­ترسیم از اینکه نکند فرشتۀ مرگ سراغ­‌مان بیاید و ما هنوز کلّی کارِ نیمه‌­تمام داشته باشیم. پس باز هم بیشتروبیشتر  شتاب می‌­کنیم. و این یک چرخۀ باطل است: هرچه بیشتر شتاب می‌­کنیم، اضطراب‌­مان بیشتر می‌­شود؛ و هرچه اضطراب­‌مان گسترده‌­تر شود، بیشتر شتاب خواهیم کرد و این چرخه می‌­تواند همین‌­طور تا مرز فروپاشی روانی ادامه پیدا کند.

ترسناک است، نه؟ بله، اما این ترس هم ــــ مثل تمام ترس­‌های دیگرِ آدمیزاد ـــ راهِ خیلی خوبی برای دُکّان بازکردن و کیسه‌­دوختن است. فقط کافیست جست­‌وجویی در گوگل بکنید تا با دریایی از راهکارها و تمرینات و تکنیک­‌هایی آشنا شوید که می‌­خواهند یادتان بدهند چگونه عاشق شوید یا عاشق بمانید.

چگونه عاشق شویم؟

در زبان انگلیسی، تکه‌­کلام جالبی وجود دارد: Fake it till you make it. یعنی «اَداش رو دربیار تا واقعاً اتفاق بیفته!». و این یکی از محبوب‌­ترین راهکارهایی است که تقریباً در تمام توصیه‌­نامه‌­هایی که برای عاشق‌­شدن نوشته­‌شده­‌اند خواهید یافت. اما خیال نکنید که این حرف‌­ها و دستورالعمل‌­ها فقط از دهان آدم‌­های غیرمتخصص و سایت‌­ها و مجلات زرد روان­‌شناسی بیرون می‌­آید. نمونه­‌اش پروفسور آرتور آرون است، متخصص در حوزۀ روان‌­شناسی اجتماعی و استاد دپارتمان روان‌­شناسی در دانشگاه ایالتی نیویورک. پروفسور آرون دستورالعمل مفصّلی ساخته است که به «پرسش­نامۀ 36تاییِ آرون» مشهور است و سر و شکلی علمی‌ــ‌آزمایشگاهی دارد.

به‌اعتقاد آرون، با مطرح‌­کردن این 36 پرسش و ردوبدل‌­کردن پاسخ‌­ها با طرف مقابل‌­تان، می‌­توانید راهِ عاشق‌­شدن را برای خود هموار کنید. اما کمتر دستورالعمل و توصیه­‌نامه‌­ای پیدا می‌­کنید که مثل آرون، حداقل تلاش کرده باشد که سر و شکلی نیمه‌­علمی به خود بگیرد. جریان اصلیِ تولید این­‌جور توصیه­‌نامه‌­ها در اختیار آن­‌هایی است که وقیح‌­تر از این حرف‌­ها هستند و اگرچه ظاهر شیکّی دارند، بااین‌­حال، اصل و هستۀ حرف­‌شان این است: «نمی‌­­تونی عاشق بشی بدبخت؟ بیا پول بده تا من یادت بدم. اگر هم پول دادی و اومدی و باز هم نتونستی، دلیلش اینه که کارهایی که ما بهت گفتیم رو درست و کامل انجام ندادی. پس دوباره پول بده و بیا تا بهت بگیم که چطور باید درست و کامل انجام‌­شون بدی».

این هم یک چرخۀ باطل و ترسناکِ دیگر است که می­‌تواند تا ورشکستگیِ کاملِ مالی و روانیِ شما ادامه پیدا کند. اما هنوز این آخرِ کار نیست. به این راحتی‌­ها دست از سر شما برنمی‌­دارند. کیسۀ بزرگ‌­تری هم در کار است. اگر تابه‌­حال قضیه بر سرِ تکنیک‌­ها و روش­‌های یافتنِ معشوق و عشق‌­ورزیدن به او بود، حالا ماجرا چیزِ دیگری است. حالا قرار است آن تَه‌­ماندۀ پول‌­مان را هم بگیرند و در ازایش یادمان بدهند که چگونه به خودمان عشق بورزیم، چگونه خودمان را دوست داشته باشیم. بازیِ کثیفی است، نه؟ و این بزرگ­‌ترین کیسه‌­ای است که برای جیب و انرژی ما دوخته‌­اند.

 

[ادامه دارد…]

دیدگاه خود را اینجا قرار دهید

فیلدهای نمایش داده شده را انتخاب کنید. دیگران مخفی خواهند شد. برای تنظیم مجدد سفارش ، بکشید و رها کنید.
  • عکس
  • شناسه محصول
  • امتیاز
  • قیمت
  • در انبار
  • موجودی
  • افزودن به سبد خرید
  • توضیحات
  • محتوا
  • عرض
  • اندازه
  • تنظیمات بیشتر
  • ویژگی ها
  • ویژگی های سفارشی
  • زمینه های دلخواه
برای پنهان کردن نوار مقایسه ، بیرون را کلیک کنید
مقایسه