چرا از خودم متنفرم؟
4 دی 1401 1401-11-06 12:35چرا از خودم متنفرم؟
چرا از خودم متنفرم؟
در طول تاریخ سینما، فیلمهای فراوانی ساخته شدهاند دربارۀ آدمهایی که بهتنهایی در جایی دورافتاده زندگی میکنند، مثلاً در یک جزیرۀ کوچک در دل یک اقیانوس بیکران که قرنهاست کسی حتی از نزدیکیهایش هم رد نشده است. این آدمهای تنها و دورافتاده طبیعتاً شباهتهای فراوانی با یکدیگر دارند؛ اما بیایید تمام شباهتها را موقتاً کنار بگذاریم و فعلاً فقط یکی را نگه داریم: همۀ این آدمها، بعد از مدتی، خیلی از کارهایی که در زندگیِ شهری و معمولیشان میکردند را دیگر نمیکنند؛ مثلاً بهکل بیخیالِ سر و وضعشان میشوند. نمونهاش را هم میتوانید در فیلم «دورافتاده» (Cast Away) ببینید؛ فیلمی با بازی تام هنکس، مردی که پس از سقوط هواپیما در دریا مجبور میشود سالها تکوتنها در جزیرهای خالی از انسان زندگی کند.
بازارِ داغِ نفرت از خود
تا به حال حتماً بارها دیدهاید که وقتی کلمه یا کلماتی را در نوار جستوجوی گوگل مینویسید، گوگل به شما پیشنهادهایی میدهد، پیشنهاداتی که کلمه یا کلمات مورد نظر خود را در آنها خواهید دید. اما این پیشنهادها از کجا میآیند؟ اینها درواقع پُرطرفدارترین جستوجوها در گوگل هستند. یعنی، درحقیقت، گوگل، در کمتر از چند لحظه، میگردد و بر اساس واژۀ مورد نظر شما عباراتی را برایتان پیدا و پیشنهاد میکند که کاربرانْ بیش از همه آنها را جستوجو کردهاند.
به عنوان مثال، اگر کلمۀ «لاغری» را در نوار جستوجو تایپ کنید، با چنین پیشنهاداتی مواجه خواهید شد: «لاغری سریع»، «لاغری شکم»، و حتی چیزهای عجیب و بامزهای مثل «لاغری شکم در شب»، «لاغری شکم با سِشوار» و چندین پیشنهاد دیگر. حالا اگر سه کلمۀ «چرا از خودم» را در نوار جستوجوی گوگل بنویسیم، با این فهرست روبهرو میشویم:
- چرا از خودم بدم میاد؟
- چرا از خودم متنفرم؟
- چرا از خودم راضی نیستیم؟
جالب است، نه؟ بله، اما بیشتر ترسناک است. در حقیقت، وقتی شما عبارت «چرا از خودم» را در نوار جستوجوی گوگل مینویسید و گوگل چنین فهرستی را پیشِ رویتان میگذارد، معنایش این است که پیش از شما تعداد غیر قابل تصوری از آدمها این سؤالات را از گوگل پرسیدهاند؛ و این یعنی که تعداد غیر قابل تصوری از آدمها از خودشان بدشان میآید یا از خودشان متنفرند یا از خودشان راضی نیستند. اما واقعاً چرا؟ ما آدمها چه مرگمان است؟! چرا با خودمان راحت نیستیم؟
از خودم متنفرم، چون…
نارضایتی و نفرتِ فراگیر آدمها از خودشان میتواند دلایل مختلفی داشته باشد. به عنوان مثال، امروزه تعداد حیرتانگیزی از آدمها هستند که از شکل بدنشان راضی نیستند، احساس چاقی میکنند، و آرزو دارند که ایکاش میتوانستند لاغر باشند. تعداد باورنکردنیای از افراد را هم میبینید که چهرۀ خودشان را دوست ندارند و از شکلوشمایل بینی یا گونهها یا فکّشان خوششان نمیآید. انبوهی از آدمها نیز هستند که با فرم باسنشان راحت نیستند یا احساس میکنند آلت تناسلیشان زیادیکوچک است یا انزالشان آنقدری که باید طولانی نیست و غیره و غیره.
خلاصه کنیم: تعداد بسیار زیادی از ما خودمان را دوست نداریم. و در دنیایی که از در و دیوارش توصیههایی مثل «خودت را دوست داشته باش» یا «عاشق خودت باش» میبارد، هیچچیز نمیتواند آزاردهندهتر از این باشد.
نفرت و تنهایی
حالا فرض کنید یکی از آن میلیونها نفری که از باسن و بینیشان ناراضیاند و یا با طاسیِ سَرشان حال نمیکنند را برداریم و در همان جزیرهای بگذاریم که تام هنکس در آن گیر کرده بود. خب، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ اصلاً بیایید از خودمان شروع کنیم. همینحالا چشمانتان را ببندید و به این سؤالها فکر کنید:
- آیا چیزی در من هست که بهخاطرش از خودم متنفر باشم؟
- آیا چیزی در من وجود دارد که دوستش نداشته باشم و آرزو کنم که ایکاش میتوانستم تغییرش دهم؟
- از چهچیزِ خودم بَدَم میآید؟
«ما روی نفرت شما حساب کردهایم»
دوره و زمانهای که ما در آن زندگی میکنیم حسابی روی تنفر و نارضایتیهای ما از خودمان سرمایهگذاری کرده است. حقیقتِ تلخْ این است که به لحاظ روانی، هیچکس آسیبپذیرتر و شکنندهتر از آدمی نیست که از خودش متنفر است. و برای بازار، این لحظاتِ نفرت از خود میتواند یک فرصت طلایی باشد تا پا پیش بگذارد و درِ باغِ سبز نشانمان بدهد و پولمان را بگیرد و در ازایَش «راههای عشقورزی به خود» بفروشد!
حتی از این هم کثیفتر، «اگر آدمها بابت تنفر و نارضایتی از خودشان سرِ کیسه را اینقدر راحت شُل میکنند، خب پس چرا خودمان به این نارضایتیها دامن نزنیم تا مشتری بیشتری جذب کنیم؟». و حالا نوبت استراتژیها و روشهای موذیانۀ تبلیغاتی است تا بهشکلی کاملاً نامحسوس، نارضایتیِ شما از خودتان را مدام بیشتر کنند و بعد، جنس بنجل و بیخاصیتشان را روی میز بگذارند و پولتان را بالا بکشند.
اما در آن جزیرۀ پرت و دور، جایی که اصلاً کسی نیست تا فرم بینی و باسن ما را ببیند یا برایش اهمیتی داشته باشد، جایی که زیر ذرهبین هیچکس قرار نداشته باشیم، آیا همینقدر از خودمان متنفر خواهیم بود که حالا هستیم؟ آیا آنجا هم حاضریم میلیونها تومان خرجِ عملهای جراحیِ زیبایی یا کتابها و فیلمهای آموزشیای کنیم که قرار است یادمان بدهند چطور از خودمان متنفر نباشیم؟
تنها در آینه
ممکن است بگویید که «من حتی اگه تنهای تنها توو کرۀ مریخ هم زندگی کنم، بازم دلم میخواد خوشاندام باشم تا بتونم خودم رو دوست داشته باشم». بله، درست است. همینطور است. در اکثر مواقع، من در تنهایی به خودم همان احساسی را دارم که در حضور دیگران دارم. در واقع، فرقی نمیکند در برابر آینۀ اتاق خودم ایستاده باشم یا وسط یک میهمانی بزرگ و در میان چند صد نفر آدمِ دیگر. در هر حال، نسبت به خودم احساس خوبی ندارم. اما آیا این به آن معناست که بود و نبود دیگران اثری بر احساس من به خودم ندارد؟ ظاهراً همینطور است. اما حقیقتْ چیز دیگری است.
در واقع، ما حتی وقتی که تنهای تنها در برابر آینه ایستادهایم هم تنها نیستیم! اصولاً ما هرگز تنها نیستیم. فرقی هم نمیکند کجا باشیم. به عنوان مثال، لحظهای که در برابر آینه ایستادهاید را در نظر بگیرید. فرض کنید از تماشای خودتان احساس بدی دارید، چرا که فکر میکنید به اندازۀ کافی زیبا نیستید. قبول! اما شما از کجا میفهمید که زیبا هستید یا زشت؟ معیار شما چیست؟ این معیار از کجا آمده است؟
دیگران در آینه
در واقع، اینها معیارهایی هستند که دیگران (خانواده، جامعه، عُرف و…) برای ما تعریف و تعیین کردهاند. بنابراین، لزوماً نیازی به حضور فیزیکی آدمها نیست. در حقیقت، آنها ــــ بیآنکه خودم آگاه باشم ــــ انگار به درونِ جمجمۀ من نقلمکان کردهاند. من هرگز نمیتوانم کاملاً تنها باشم. من خودم را حتی در تنهاترین تنهاییام هم از نگاه دیگران میبینم. این دیگران هم معمولاً افراد مهمِ سالهای ابتداییِ زندگی ما هستند: پدر و مادر، پدربزرگ و مادربزرگ، معلم و برادر یا خواهر بزرگتر و غیره. درواقع معیارهای آنهاست که احساس من به خودم را تعیین میکند، حتی اگر خودم ندانم یا به یاد نیاورم.
حقیقت این است که هر احساسی که ما نسبت به خودمان داریم (چه تنفر و چه عشق)، در واقع، احساسی است که دیگران به ما دارند یا داشتهاند. پس، شاید حالا دیگر وقتش رسیده باشد که با این پرسش عجیب و سخت روبهرو شویم که من خودم را از نگاه چه کسانی میبینم؟ من معیارهای چه کسانی را زندگی میکنم؟